ای سلطان ما! ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما شد خارها گارها از عشق رویت بارها تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد تا ره بری سوی احد جان را از این شاباش ای سلطان ما!
مردی که می خواست مرده زنده کند.
چرا برخی از دعاها قبول نمی شود؟
ای ,جان ,گردد ,آخر ,عشق ,آفتاب ,ما ای ,ای سلطان ,جان را ,ای آفتاب ,سلطان ما
درباره این سایت